نویسنده: نعمت الله فاضلی




 

بررسی‌های باستان‌شناختی و تاریخی موجود نشان می‌دهد که ایران یکی از نخستین سرزمین‌های زادگاه شهر و تاریخ تمدن انسانی بوده است. نخستین شهرها از حدود پنج هزار سال پیش به این سو در جهان پدید آمدند. منطقه بین‌النهرین یکی از نخستین مناطق پیدایش شهرنشینی در جهان است. این منطقه دربرگیرنده عراق و ایران امروز است. شهرهایی که در این منطقه شکل گرفتند، در بین مورخان با نام شهرهای بین‌النهرین شهرت دارند. اینکه چه اتفاقی افتاد که شهرنشینی پدید آمد، موضوع سخن ما نیست، هرچند در این زمینه دیدگاه‌های روشنی توسط مورخان و باستان‌شناسان شهر عرضه شده است. چیزی که ما در این بحث باید به آن توجه کنیم، این است که ایران به عنوان یکی از نخستین تمدن‌های جهان و به عنوان نخستین امپراتوری بزرگ جهان توانست نقش مهمی در شکل‌گیری شهرها و توسعه مفهوم شهر در جهان ایفا کند.
از شهرهای ایرانی که در دوره‌های نخستین شکل گرفتند و در دوره ساسانی به بلوغ خود رسیدند، می‌توان به عنوان شهرهای باستانی ایران یاد کرد. این نوع شهرها مانند دیگر شهرهای باستانی در نقاط دیگر جهان، از نظر جمعیت و وسعت شهرهای نسبتاً کوچکی بودند. گسترش واقعی شهرنشینی در ایران را شاید بتوان تا حدودی مقارن با پیدایش شهر اسلامی دانست که بعد از ظهور اسلام در ایران شکل گرفت. در دوره اسلامی، شهرهای بزرگی در ایران به وجود آمدند. این شهرها کارکردهای سیاسی و فرهنگی آشکار و قابل توجهی داشتند. شهر در معنای باستانی و اولیه آن از اهمیت فرهنگی بیشتری برخوردار بود؛ زیرا شهرها محیط‌هایی برای حضور نخبگان سیاسی، فکری و فرهنگی بودند. از این رو، در اولین گفتمان شهری ایران نیز برداشت از مفهوم شهر مبتنی بر این واقعیت بود که شهر محیطی برای گسترش خلاقیت‌ها و تولیدات علمی، فلسفی، فکری، هنری، ادبی و همچنین حاکمیت سیاسی و حضور نخبگان سیاسی است. مفهوم «شارّ» در ایران کهن به معنای محل فرمانروایی یا حکمرانی بود. از این رو نخبگان سیاسی، فکری و فرهنگی وابسته به آنها نیز در شهرها استقرار داشتند.
در ایران باستان و دوره اسلامی شهر تماماً ذیل نوعی گفتمان دینی یا متافیزیکی معنا داشت. حبیبی الگوی شهرهای کهن را برگرفته از آسمان می‌داند. به عبارت دیگر، در الگوی این شهرها نوعی جهان‌بینی آسمانی متجلی می‌شود.
شهر از شارّ زاده می‌شود و گذاری روشن از شهرهای اسطوره‌ای و رجمکرد به افراسیاب و ایران‌ویج دوره ساسانی دارد. آنگاه اندیشه شهروندی و شهر ایرانی را که خود را با اندیشه اسلامی آمیخته است، نظاره می‌کنیم و از شهرهای اسطوره‌ای به شهر واقع در می‌گذریم. شهر به واژه مدینه می‌رسد، یعنی جایی که در آن عدالت جاری می‌شود. شهر نظام طبقاتی قبل از خودش را از بین می‌برد و از آن استفاده می‌کند و ربض را آبادن می‌کند و شارستان را به قول بیهقی ویران باقی می‌گذارد. ویران نمی‌کند، شارستان را ترک می‌کند. (حبیبی، 1378: 62)
از این رو، شهر سیاسی- فرهنگی که در دوره باستان و دوره اسلامی به وجود آمد، محیطی مقدس و ملکوتی بود. عارفان، سالکان، علما، فقها و حتی رهبران سیاسی شهر را متناسب با نوع جهان‌بینی مذهبی و دینی خود سازمان دهی و تصور می‌کردند. در «تخیل شهری» یا تخیل انسان ایرانی از شهر در این گفتمان، شهر محیطی برای تحقق آموزه‌های مذهبی و عینیت بخشیدن به جهان‌بینی قدسی است. در دوره باستان، آیین‌های زرتشتی، مانوی و دیگر ادیان ایرانی و در دوره اسلامی تصور شیعی و اسلامی مهمترین ارکان شکل دهنده به فرهنگ شهر بودند. متناسب با این نوع گفتمان قدسی یا مذهبی، مؤلفه‌ها یا عناصر سازنده شهر نیز ابعاد مذهبی داشتند. شهر سنتی ایرانی مرکب از بازار، دارالحکومه یا محل استقرار حاکم، مسجد، مدرسه دینی یا حوزه علمیه و در نهایت «محل مسکونی امت» بود. همان طور که معصومی توضیح می‌دهد، شالوده شهر ایرانی در چهار عامل اصلی قابل تشخیص است که عبارتند از: فضای مسکونی (محله)، فضای اقتصادی (بازار و بازارچه)، فضای تأسیساتی (آب انبار، گرمابه، مسیرهای آب)، فضاهای باز و فضای مربوط به شبکه راه‌ها. از جمله تحولات در نمود فیزیکی شهر در دوره پس از اسلام در ایران و عامل مهم در برقراری حیات شهری، فضای اجتماعی و فرهنگی مساجد بود. کارکرد آنها، علاوه بر عبادت و نیایش، ایجاد ارتباط و الفت بین ساکنان در شهر و محله بود. (معصومی، 1390: 77) نگارنده نیز در مطالعه‌ای در زمینه گفتمان‌های مسجد در ایران نشان داده که مسجد در تاریخ فرهنگی ایران کارکردهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی گسترده‌ای داشته است. (فاضلی، 1387: 95-161)
گفتمان سنتی شهر در ایران که از دوره پیش از اسلام آغاز شده و در دوره اسلامی توسعه و تکامل یافته است، ثمره‌اش را در دوره صفویه در شهر اصفهان نشان داد. شهر اصفهان که محل استقرار امپراتوری صفوی بود، سرمشق مکتب تکامل یافته شهر ایرانی است. معمولاً در ادبیات مطالعات شهری نیز از «مکتب اصفهان» به عنوان یکی از سرمشق‌های اصلی شهر ایرانی نام می‌برند. در این شهر، اغلب مؤلفه‌های شهر اسلامی از جمله مسجد، بازار و مدرسه دینی وجود دارند. «میدان نقش جهان» در اصفهان کلیدی‌ترین نماد شهری در گفتمان دینی- سنتی شهر ایرانی است. این میدان بزرگ که حتی امروزه یکی از زیباترین میدان‌های شهری جهان نیز شناخته می‌شود و به عنوان «میراث جهانی» ثبت شده است، تبلور و تجسم عینی جهان‌بینی عرفانی و دینی ایرانیان است و تمامی نمادها و نشانه‌های زیباشناختی مذهبی و شیعی را دربردارد.
یکی دیگر از مهمترین ویژگی‌های گفتمان شهری سنتی در ایران، یکپارچگی و همبستگی شهر و زندگی ایلی و روستایی است. شهر ایرانی در دوره پیشامدرن با ساختار ایلی و روستایی تعاملی ارگانیک و به هم پیوسته داشت. حاکمان، خان‌ها و فئودال‌هایی که در شهر استقرار داشتند از روستاها به عنوان مراکز تولید و تأمین نیازهای اقتصادی استفاده می‌کردند. در گفتمان سنتی شهر ایرانی، شهرها هم از نظر معماری، فضا و ابعاد کالبدی شهر و هم از نظر عملکرد یا کارکردهای شهری، از محیط و طبیعت روستایی و ساختار سیاسی و اجتماعی ایلی جدا نشده‌اند. همچنین در تمام طول تاریخ پیشامدرن ایران، ساختار و سازمان سیاسی این کشور تحت تأثیر سازمان قدرت در زندگی عشایری و ایلی بوده است؛ از این رو اغلب پادشاهان و خاندان‌های پادشاهی متعلق به سلسله‌های عشایری و ایلی هستند. نقش یا عملکرد فرهنگی شهر در دوره پیشامدرن توسعه دهنده همان گفتمان فرهنگی است که در زندگی ایلی و روستایی ایران نیز وجود دارد. شهر در ساختارهای سنتی به مثابه یک امر یکپارچه کننده برای کلیت جامعه ایرانی شناخته می‌شد. در حقیقت، از منظر کارکرد فرهنگی شهر، شهرنشینی، روستانشینی و زندگی عشایری مکمل یکدیگر بودند.
نکته اساسی دیگر در گفتمان سنتی شهر ایرانی، این واقعیت است که شهرها در دوره پیشامدرن مراکز مهاجرت یا پناهندگی برای روستاییان یا جمعیت‌های ایلی و عشایری نبودند. ساکنان شهر در روندی تاریخی از نوعی ثبات و پویایی بسیار کند و آرام برخوردار بودند؛ زیرا جمعیت شهرنشین عمدتاً در نتیجه تحول درونی شهرها شکل گرفته و توسعه می‌یافتند. به عبارت دیگر، دگرگونی در شهر بیش از آنکه تحت تأثیر دگرگونی در روستا یا عشایر باشد، در اثر تحول در شیوه تولید اقتصادی و تحولات اجتماعی یا سیاسی شهرها رخ داده است؛ از این رو می‌توان گفت شهرها از نظر روندهای تحول و توسعه، خودبسنده یا خودکفا بودند. البته وقوع حوادث طبیعی مانند زلزله، سیل، طوفان و حوادث طبیعی یا زیست محیطی دیگر تأثیر تعیین کننده‌ای بر استقرار، بقا و استمرار شهرها داشت. حادثه‌ای کوچک یا بزرگ می‌توانست محله یا شهری را دگرگون کند یا حتی از میان ببرد، اما در هر حال تأثیرپذیری از طبیعت عامل درونی برای زندگی شهری شناخته می‌شد.
عامل دیگری که در گفتمان پیشامدرن و سنتی شهر در ایران نقش تعیین کننده‌ای داشت، تحولات سیاسی در جامعه ایران بود. با مروری بر تاریخ شهر و تحولات آن، به روشنی درمی‌یابیم که ظهور و افول خاندان‌های پادشاهی و حکمرانی‌ها در ایران نقش تعیین کننده‌ای در تولد یا مرگ شهرها داشته است. شهرهای بزرگ امروز مانند تهران، اصفهان، مشهد، قزوین، اردبیل، همدان، کرمانشاه، کرمان یا تبریز هر کدام برای یک یا چند نوبت مرکز سیاسی یک خاندان سلطنتی یا پادشاهی بودند. علائم، نشانه‌ها و بقایای دوره‌های پادشاهای آنان در این شهرها همچنان باقی است. برای مثال، امروز شهر اردبیل را همچنان بر اساس میراث فرهنگی و تاریخی و باستان‌شناختی دوره شکل‌گیری امپراتوری صفویه و به ویژه شاه سلطان حسین و شیخ صفی الدین اردبیلی می‌شناسیم. شهر اصفهان نیز براساس میراث تاریخی و فرهنگی همین دوره هویت کلی خود را به دست آورده است. قزوین نیز که برای مدت 80 سال در دوره شاه طهماسب صفوی، مقر استقرار شاه طهماسب صفوی بوده، از میراث فرهنگی و تاریخی‌ای برخوردار است که نقش مهمی در شکل دادن به هویت فرهنگی این شهر دارد. شهرهای دیگر ایران، هر کدام در یکی از دوره‌های تاریخی و یکی از خاندان‌های پادشاهی ایران تجربه فرهنگی، اجتماعی و سیاسی خاصی داشته‌اند. بنابراین، شهرها در ایران بیش از آنکه تحت تأثیر تحولات اقتصادی یا اجتماعی قرار گیرند، تحت تأثیر تحولات طبیعی و سیاسی بوده‌اند.
همچنین در گفتمان سنتی شهر ایرانی، شهرنشینان یا اهالی شهر فاقد موقعیت‌ها یا فرصت‌هایی برای پی جویی خواست‌های فردی یا شخصی خود بودند. در شهر سنتی ایرانی، چیزی که تعیین کننده رفتار و منش شهرنشینان ایرانی بود، همان ارزش‌های دینی و نظم نمادین و هنجاری بود که سنت و ساختارهای اقتدارگرایانه هویت‌های جمعی قبیلگی و عشیره حاکم آن را تعیین و تضمین می‌کرد. از این رو، در شهر پیشامدرن ایرانی، شهر بیش از آنکه عرصه‌ای برای جولان فردیت‌ها باشد، عرصه‌ای برای بازنمایی ارزش‌های جمعی برخاسته از سنت بود. از این دیدگاه شهر پیشامدرن ایرانی نقش و اهمیتی به عاملیت و فردیت شهرنشینان نمی‌داد. هرچند نخبگان سیاسی، دینی، هنری، علمی و فلسفی در شهرها حضور داشتند و شهر عرصه زندگی آنان بود، اما این گروه از نظر فرهنگی و اجتماعی پیرو ساختارهای جمعی و باز تولیدکننده سنت‌ها و هویت‌های قبیلگی بودند. پرویز پیران، نظریه‌پرداز جامعه‌شناسی شهری در ایران، در این زمینه به درستی می‌گوید:
"در شرایط انتخاب شده زورمدارانه، تولد فرد به تأخیر ابدی دچار می‌گردد و فرد به عنوان عضو حل شده در خانواده، قبیله و عشیره از یک سو و «رعیت حکومت» از سوی دیگر، به دنیا آمده و رشد می‌کند. در چنین شرایطی، مشارکت، با فشاری سنگین که ناشی از قدرت بی‌حد و حساب است، به همکاری‌های خون محور، تبار محور (البته سازمان شکنانه که در بدگویی به گروه همکاری کننده نسبت به یکدیگر آن هم به طور دائمی تجلی پیدا می‌کند) از یک سو و همکاری‌های دقیقه نود و آن هم در صورت غیرممکن بودن انجام فردی آن به صورت خودمحورانه تقلیل می‌یابد. حتی در این نوع همکاری‌ها حضور فرد مقتدر مورد اطاعت (آبیاری= میراب، امور روستا= کدخدا، برداشت محصول= پاکار، امور شهری= کلانتر محله و ...) همواره وجود دارد که هدایت امر از ابتدا تا پایان را برعهده دارد. (پیران، 1390: 368)"
از این نظر باید بین گفتمان سنتی شهر ایرانی با گفتمان شهر مدرن تمایزی کلیدی قائل شد. پیدایش شهر مدرن در هر جای جهان براساس آن موقعیتی شکل گرفته که شهر مدرن به تدریج به عرصه یا جولانگاه ارزش‌های فردگرایانه تبدیل شده است؛ برخلاف شهر سنتی که مهمترین عرصه تبلور ارزش‌های جمع گرایانه بوده است. تهران از این منظر نسبت به دیگر شهرهای ایران اهمیت بیشتری دارد.
در حال حاضر، زندگی در تهران همانند همه کلان شهرهای مدرن عقلانیت خاص خود را می‌طلبد. طبقه متوسط تهرانی نیز حول همین عقلانیت جدید که تا اندازه زیادی تحت تأثیر اقتصاد پولی و فرهنگ مبتنی بر آن است، شکل می‌گیرد. همین فرهنگ در بیان زیملی حیات ذهنی خاص خود را در تهران پدید می‌آورد. حیات ذهنی شهر باید با آهنگ زندگی در شهر متناسب شود و همین امر آدم‌های ساکن در آن را دائماً در شرایط تغییر قرار می‌دهد. از دیگر سو، آدم‌هایی که در تهران ساکن می‌شوند، به گونه‌ای تمنای استقلال دارند. شهری چون تهران میدان‌های عمل آدمی را توسعه می‌دهد و امکانات بیشتری برای آزادی فردی ایجاد می‌کند. بنابراین باید روشن شده باشد که تهران به دلیل آزادی‌های شخصی و فردی که به فرد می‌دهد، به جایگاه مطلوب زندگی فردی بدل شده است. تهران با فردیت ساده‌تر کنار می‌آید؛ چرا که یگانه شهری است که افراد بیگانه را به سادگی در آغوش می‌گیرد و به شهروند خود بدل می‌کند. (کاظمی، 1390)
البته کاظمی بحث خود را با بیان این نکته که تهران دارای نوعی «شخصیت شهری» است که بر ساکنانش تأثیر می‌گذارد و آنان را در چارچوب نوع معینی از نظم مدرن سامان می‌دهد، تکمیل می‌کند. به عبارت دیگر فردگرایی شهری امروزی به معنای فقدان هرگونه نظم و ارزش‌های معطوف به جمع نیست. کاظمی به درستی می‌نویسد:
"یک اصفهانی پس از سالها زندگی در تبریز هنوز اصفهانی است و تبریز نمی‌تواند او را به یک شهروند تبریزی بدل سازد؛ اما تهران شهروندان خود را از میان همه گونه‌های ایرانی انتخاب می‌کند و ابایی ندارد از اینکه همه تهرانی باشند. تهران خود روستایی زاده است و اگر پیشینه روستایی تهران را به یاد آوریم، هضم فرهنگ‌های متفاوت در تهران درک پذیرتر می‌شود. این جریان متناقض وقتی آشکار می‌شود که تهران به رغم پذیرش آدم‌ها به همان صورت اولیه، بر آنها رنگ خاصی می‌کشد و همه آنها را زیر چتر فرهنگی مسلط خود، یعنی تهرانی بودن جای می‌دهد و به تدریج از آنها می‌خواهد که متناسب با الگوی معیار عمل کنند. به بیان دیگر، حیات بیرونی شهر به درون حیات روانی انسان‌های آن رخنه می‌کند و ارزش‌ها و معیارهای آنها را دگرگون می‌سازد. اینجا همان چیزی شکل می‌گیرد که من از آن با مفهوم تهرانیت یا ایدئولوژی تهرانی بودن یاد می‌کنم. تهرانی بودن در زمانه ما نماد اصالت شده و لهجه تهرانی نیز لهجه معیار. به همان نسبت، پوشش و سبک زندگی تهرانی‌ها نیز معیاری برای سایر فرهنگ‌های ایرانی شده است. تهران از همه فرهنگ‌های ایرانی مهاجر می‌پذیرد و این گونه روحیه متساهل خود را به رخ می‌کشد، اما از سوی دیگر فرهنگ خاص خود را بر فرهنگ عام ایرانی تحمیل می‌کند. (همان)"
این بعد و نقش شخصیت شهری تهران که کاظمی از آن به عنوان «ایدئولوژی تهرانیت» نام می‌برد، لزوماً از دیدگاه ایدئولوژی‌های دیگر پسندیده و قابل قبول نیست. تحولی که تهران در افراد مقیم و مهاجرانش ایجاد می‌کند، برای برخی نوعی «بیگانگی فرهنگی» و پشت کردن به ارزش‌های سنتی تلقی می‌شود. یکی از منتقدان تهران این امر را «تهران زدگی» نامیده و می‌نویسد:
"هنوز مدتی نیست در پایتخت مستقر شده که لهجه‌اش تغییر کرده و سعی می‌کند فارسی را روان‌تر صحبت کند و به گونه‌ای حرف بزند که نشانه‌های محلی و قومی در آن نباشد تا خدای ناکرده لو برود. نشانه‌هایی که با تغییر در پوشش ظاهری و نوع آرایش‌اش هم می‌توان حدس زد که او نیز از جمله آن افرادی است که هویت و قومیت خود را پشت نقاب تهرانی بودن پنهان می‌کند تا شأن و منزلت اجتماعی‌اش را حفظ کند و کسی با دیده تحقیر و بی‌کلاسی به او نگاه نکند یا او را دست نیاندازد. این مشکل فرهنگی به ویژه در میان دانشجویان، سربازان و همه کسانی که به نوعی به پایتخت مهاجرت می‌کنند یا مقیم آنجا می‌شوند، قابل مشاهده است. دیگر مانند گذشته، اصالت داشتن به عنوان یک ارزش اخلاقی و اجتماعی رسمیت ندارد و متجدد بودن بر خود بودن تقدم پیدا کرده است. در واقع خودباختگی تنها در غرب زدگی و در ارتباط با ملیت‌های دیگر معنی نمی‌شود، بلکه در درون مرزهای یک کشور و میان قومیت‌ها و هویت‌های محلی نیز دیده می‌شود و دامنه و عمق آن کمتر از غرب زدگی و الیناسیون نیست؛ هرچند از سوی دیگر، همه را نمی‌توان به یک چوب راند و کل این رفتار را به از خود بیگانگی و بی‌اصالتی تقلیل داد. بخشی از این مسئله به فرایند بسط مدرنیته در کشور ما برمی‌گردد که بسیاری از رفتارها و فرهنگ‌های سنتی را به چالش کشیده و دچار تزلزل و دوگانگی می‌کند. (صائمی، 1388)
نویسنده مقاله «جامعه‌شناسی تهران‌زدگی» بعد از توصیف پدیده‌ای که وی آن را با اقتباس و الهام از غرب زدگی آل احمد، تهران زدگی می‌نامد، تلاش می‌کند ریشه‌های این پدیده را یافته و توضیح دهد:
"آنچه بیش از همه از جهان مدرن و دنیای غرب در این 150 سال تاریخ معاصر نصیب ما شده، وجوه تکنولوژیک، برون ساختاری و به اصطلاح مدرنیزاسیون بود. در واقع نوعی شکل‌گرایی اجتماعی که به تعبیر و اقتباس صوری تمدن جدید بسنده کرد و از مدرنیته در مقام فرهنگ و اندیشه مدرن چندان بهره‌ای نبرد. شکاف تاریخی ما در گسست سنت و مدرنیسم با این دوگانگی رفتاری نه تنها موجب تأخیر فرهنگی ما در نسبت با جامعه جهانی شد، بلکه به پارادوکس‌های بومی و درون ساختاری ما نیز دامن زد. رشد و توسعه ناموزون مدرنیزاسیون در ساحت جغرافیایی خویش و تمرکز یافتن دستاوردهای تمدن جدید در مرکزیت ایران، به تدریج تهران را به متروپلی غول آسا بدل کرد که اقتدار خویش را فخر می‌فروخت. تهران نه تنها در عالم جغرافیا بزرگ شد که به حیث فرهنگی- اجتماعی نیز دچار خود بزرگ بینی شد و خود معیار مدرن شدن قرار گرفت. در واقع، تهرانی بودن به معنای مدرن و امروزی و متمدن بودن ارتقا یافت و به یک ارزش اجتماعی گران قدر تبدیل شد و از آن پس بچه تهرون بودن به عقده‌ای تاریخی برای ایرانیان شهرستانی بدل شد. در حقیقت، جغرافیا در مقام تاریخ و تمدن استحاله یافت و زمین به جای زمان نشست. گویی تهران سرزمینی بود که آدمی با ورود به آن به زمانی جلوتر پا می‌گذاشت و به ناگهان یک شبه متمدن می‌شد و از رعیتی به شهروندی می‌رسید. (همان)"
شهر ایرانی در گفتمان پیشامدرن، علاوه بر ویژگی‌هایی که اشاره کردیم، از این ویژگی یا امتیاز برخوردار بود که مانند روستاها و زندگی ایلی نوعی محیط تولید بود، اما در گفتمان شهر جدید ایرانی، شهر به تدریج با از دست دادن ارتباط ارگانیک‌اش با محیط ایلی و روستایی به مرکزی تجاری، خدماتی و در نهایت مصرفی تبدیل شد. با گسترش بهره‌برداری از منابع طبیعی ایران که عمدتاً در ابتدا توسط کشورهای اروپایی صورت می‌گرفت و درآمدی که ناشی از استخراج و فروش این منابع و معادن بود و با کشف نفت در ایران و درآمد سرشاری که از فروش نفت به اقتصاد ایران رسید، این زمینه فراهم شد تا شهر ایرانی بتواند به طور کامل و مستقل از روستا، دامپروری و کشاورزی، حیات تازه‌ای را آغاز کند. در این تحول جدید، هرچند در دوره‌هایی به ویژه در دوره پهلوی، کارخانه‌ها و صنایع جدیدی در شهرها بوجود آمدند، اما در نهایت شهرها پیش از آنکه بتوانند به مراکز اقتصادی بزرگ تولید کالاهای صنعتی تبدیل شوند، به مراکز بزرگ مصرف کالاها تبدیل شدند. آنچه در این تحول اهمیت دارد عبارت است از: گذار شهر تولیدی به شهر مصرفی.
به رغم این واقعیت که دوره پیشامدرن ایران از نظر زمانی دوره‌ای طولانی و از نظر شهرنشینی دوره‌ای غنی و گسترده است، این ویژگی را دارد که شهرنشینی شکل غالب زندگی ایرانی‌ها نیست. در تمام دوره پیشامدرن ایران، زندگی ایلی یا شیوه ایلی زیستن، وجه غالب زندگی مردم ایران بوده است. شهر قدیم یا کهن ما فاقد ویژگی ناهمگنی جمعیتی و فرهنگی شهرها بود. شهرهای کهن ایرانی معمولاً از لحاظ جمعیتی کوچک و از لحاظ فرهنگی و اجتماعی کم و بیش یک دست و همگن بودند. براساس آمارهای موجود در دوره زندیه، بزرگ‌ترین و پرجمعیت‌ترین شهر ایران، شیراز تنها 45 هزار نفر جمعیت داشت. در عین حال، این جمعیت کم در یک شهر کوچک مانند یک روستای بزرگ، از لحاظ فرهنگی کلیتی منسجم و واحد را به وجود می‌آورد. آبراهامیان درباره ساکنان شهری ایران تا پایان قرن نوزدهم، یعنی یک قرن پیش چنین می‌نویسد:
"ساکنان شهری ایران که کمتر از 20 درصد جمعیت را تشکیل می‌دادند، در 36 شهر مختلف زندگی می‌کردند. وسعت شهرها کاملاً متفاوت بود و جمعیت تهران و تبریز به ترتیب 200 هزار و 110 هزار نفر، شهرهای متوسطی مانند اصفهان، یزد، مشهد، قزوین، کرمان، قم، شیراز و کرمانشاه جمعیتی بین 20 تا 80 هزار نفر و سپس شهرهای کوچک‌تری مانند سمنان، بوشهر، اردبیل، آمل و کاشان 20 هزار نفر را در برمی‌گرفتند. (1389: 61)"
وی توضیح می‌دهد که نه تنها در دوره قاجار شهرهای ایران از نظر جمعیتی کوچک بودند، بلکه شیوه اداره شهرها نیز کاملاً مبتنی بر ساختارهای سنتی یا پیشامدرن بود. مراکز ولایات دارای «والی» و «حاکم» بودند و شهرها به محلات تقسیم می‌شدند و هر محله دارای «کدخدا» بود. کدخدا رابط محله با قاضی شهر، امام جمعه، داروغه، محتسب و منتقذان شهر بود. همچنین سرپرستی قهوه‌خانه‌ها، زورخانه، اصناف و حمام را نیز بر عهده داشت. (همان) از این رو به رغم اهمیتی که شهرها از لحاظ سیاسی و فرهنگی داشته‌اند، نباید کلیت تاریخ ایران را به عنوان تاریخی شهری در نظر گرفت.
منبع مقاله :
فاضلی، نعمت‌الله، (1392) تاریخ فرهنگی ایران مدرن: گفتارهایی در زمینه تحولات گفتمانی ایران امروز از منظر مطالعات فرهنگی، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ اول